من یک زنم...زنی فرو خفته در احساسات زلال و بی آلایش خود...زنی گمشده در گذر زمان...زنی از یاد رفته از یادهای پر تکرار زمان...می خواهم بمانم...می خواهم باشم...می خوام خود را در نیای مجازی ثبت کنم. هر چند هرگز در این دنیای حقیقی نبودم و....
ادامه...
آنجا میایستند و لب موجشکن دردِدل میکنند صداهاشان پرندهها را به پرواز وامیدارد، برگها را میریزد زنانی از روزگاران ناشناخته.
زمانی هست که جهان به سکون میرسد. روزهایی که گلها را در دفترچهای میفشردیم با هم، تا خشک شوند: زنان چنین چیزیاند. که میداند کجا و کی، به ناگاه درمییابیم که همگان صدایی را میزیستیم که آنان با ما به جا نهاده بودند.
یک زن
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 ساعت 08:15 ب.ظ