من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

شعری از ایلهان برک، شاعر بزرگ ترک

  زنان   
 آن‌جا می‌ایستند و لب موج‌شکن دردِدل می‌کنند
صداهاشان پرنده‌ها را به پرواز وامی‌دارد، برگ‌ها را می‌ریزد
زنانی از روزگاران ناشناخته.
 
زمانی هست که جهان به سکون می‌رسد.
روزهایی که گل‌ها را در دفترچه‌ای می‌فشردیم  با هم،
تا خشک شوند:
زنان چنین چیزی‌اند.
که می‌داند کجا و کی،
به ناگاه
در‌می‌یابیم که همگان
صدایی را می‌زیستیم که آنان
با ما به جا نهاده‌ بودند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد