من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

چهار شعر از پیر پائولو پازولینی

شادمانم

در زمختی شب یکشنبه
از تماشای مردم
که در هوای آزاد قهقهه میزنند
شادمانم
قلبم نیز از هوا ساخته شده است
چشمانم خوشی مردم را بازمیتابانند
و در موهایم شب یکشنبه میدرخشد
مرد جوان، من از خست ام شادمانم
شب یکشنبه، با مردم خوشحالم
زنده ام، با هوا خوشحالم.
من به شیطان شب یکشنبه عادت کرده ام.


*****
 
روزهای دزدیده شده
ما که انسان های فقیری هستیم زمان اندکی داریم
برای جوانی و زیبایی:
شما میتوانید بدون ما بخوبی کارتان را انجام بدهید.
تولدمان بنده مان میسازد!
پروانه ها همه ی زیبایی ها را برچیده اند،
و ما در زمانمندی پیله کرم ابریشم مدفون گشته ایم.
ثروتمند بخاطر دوران ما بهایی نمیپردازد:
زیبایی آن روزها دزدیده شده اند
توسط پدران مان و خودمان تصرف گشته اند
آیا گرسنگی زمان هرگز نخواهد مرد؟
*****
 
ترانه ناقوس های کلیسا
وقتی شبانگاه به درون سرچشمه های آب غوطه ور میگردد
دهکده ام در میان فام هایی گنگ ناپدید میشود.
از دور دست ها بخاطر میآورم
غور غور قورباغه ها را
نور ماه را،
گریه های غمناک جیرجیرک را.
زمین ها ناقوس های کلیسای وسپر را میبلعند
اما من از صدای آن ناقوس ها مرده ام.
ای غریبه، از بازگشت محبت آمیزم از کوهستان ها نترس
من روح ِ عشق هستم
از سواحل دریاهای دور دست به خانه بازگشته ام.
*****
 
راز
با شجاعتی برای حرکت چشمانم
بسوی نوک درختانی خشک
من خدا را نمیبینم، اما نورش
شدیدن میدرخشد.
از همه ی آن چیزی هایی که میدانم
قلبم تنها این را میداند:
جوانم، زنده ام، تنهایم،
بدنم خودش را مصرف میکند.
اندکی در علفهای مرتفع استراحت کردم
در کناره رودخانه، زیر درختان لخت،
سپس تا زیر ابرها پیش رفتم
تا روزگار جوانی ام را سپری کنم.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد