من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

"میان ماندن و رفتن "از:اکتاویو پاز

Between Going and Staying

Between going and staying the day wavers,
in love with its own transparency.
The circular afternoon is now a bay
where the world in stillness rocks.
All is visible and all elusive,
all is near and can't be touched.
Paper, book, pencil, glass,
rest in the shade of their names.
Time throbbing in my temples repeats
the same unchanging syllable of blood.
The light turns the indifferent wall
into a ghostly theater of reflections.
I find myself in the middle of an eye,
watching myself in its blank stare.
The moment scatters. Motionless,
I stay and go: I am a pause.

 

میان ماندن و رفتن

میان ماندن و رفتن مردد است روز
در عشق... عشق با شفافیت اش

بعد از ظهر مدور خلیجی است اکنون
جایی آن جا که جهان در سکون سنگ میشود

همه چیز  پیداست و همه گریزان
همه چیز   نزدیک است و لمس ناشدنی

،کاغذ، کتاب،مداد، لیوان
آرمیده در سایه نام هایشان

زمان در شقیقه هایم می تپد
تکرار می کند هجاهای یکسان خون را

نورچراغ دیوار خونسرد  را
به نمایش خیالی بازتاب ها بدل می کند

خویش  را  میان یکی چشم می یابم
به تماشای خویش در نگاهی تهی

،لحظه فرومی پاشد. بی حرکت
.می ایستم و می روم: درنگی کوتاه ام


از: اکتاویو پاز 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد