من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

تپش ترانه

دو روح وابسته به دیار ستارگان

به دیدار یکدیگر آمدند در آسمان

و دیده بهم دوختند

خاموش و بی زبان


مرد آواز نمی خواند

اما گلوی آفتاب سوخته اش

از ترانه می تپید


و زن ایستاده بود

و رقص شاد اندام هایش را

در خود نهفته داشت...


جبران خلیل جبران

نظرات 1 + ارسال نظر
کلاس دوست داشتنی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://lovingclass.blogsky.com/

اندیشه های جبران نیاز به تامل دارد !
و اما بعد :
این خانم واقعی برای پیدا شدنش نیاز به دنیای مجازی ندارد .
کسی که اتصالش به خداست همیشه پیدا و ماندگار است گر چه کسی او را نبیند که این خود می تواند نعمتی افزون بر نعمت های الهی باشد .
ببخشید نخواستم پند و اندرز بدهم .

ممنون...زنده باد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد