ای روح زیبا و تشنه ی فضای آرزوهایم، ای که احساساتم را که چون تخمه های گل زیر برف ها خفته بودند، بیدار ساختی و حواسم را چون نسیمی دلکش که نفس های چمنزار را به همراه می آورد، به خود گرفتی و چون برگ درختان به جنبش در آوردی.
اگر جامه زمینی به تن داری، بگذار تا ترا ببینم.
واگر درجهان بالایی، پلک هایم را فرو بند تا تو را در خواب بینم.
بگذار تو را در خویش کشم و اوایت را بشنوم
وپرده ای را که همه ی هستی ام را در برگرفتهاز هم بدر
و کالبدی که بُعد خدایی ام را فرو پوشانده، ویران ساز
اگر در آسمان ها جا داری
مرا بالهایی ده که سویت پرواز کرده و تورا در بلندی ها دیدار کنم.
و اگر از دوشیزگان جنی هستی
بر دیدگانم دستی کش و آن را جادویی بخش
تا با تو به جهان پر رمز و راز فرشتگان پرواز کرده و نهفته های آن را دیدار کنم.
دستان ناپیدایت را بر قلبم گذار
و اگر شایستگی دنبال کردنت را دارم
تسخیرم کن...
من خیلی جبران خلیل جبران رو دوست دارم؛البته نوشته هاش رو
سلام دوست من.امیدوارم تعطیلات خوبی رو سپری کرده باشی.
اگه دوست داشتی راجع به مطلب "ما هیچ,ما نگاه..." نظر بده.مرسی.
[گل]
آپت زیبا بود.مرسی.