من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

امشب که یاد من نیستی بگذار برایت ترانه ای بخوانم...

از آدمکی برفی که در حسرتت آب شد وتو چشمهای خیسش را به آستین پیراهنت دوختی....

نظرات 6 + ارسال نظر
افسانه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام

آدمک باورش نبود که عشق نابودش کرد ونگاه مهربان معشوقش (آفتاب) آخرین نگاهش بود

بسیار زیبا...سپاس

بانوی لحظه ها دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 ب.ظ http://banoyelahzehaa.blogfa.com

من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن ...!

من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ، کودکانه و ساده و روستایی!

من از دوست داشتن فقط لحظه ها را میخواستم.

آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم...

من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک ...




"نادر ابراهیمی"

بسیار زیبا...سپاس

قدرت دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ب.ظ

به من چه که زنی؟؟
زن وقتی خوبه که پیش آدم باشه. آدم بتونه لمسش کنه. وگرنه توی دنیای مجازی به هیچ دردی نمیخوره

متاسفم برای شما و برای دنیای حقیری که در ان زندگی می کنید.

حس سبز سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.
زیبا بود.مرسی.
اگه دوست داشتی راجع به مطلب "ظاهر او..." نظر بده.مرسی.

حس سبز سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

به راحتی می شه بغضی رو تو چند آپ اخیر دید!چیزی شده دوست من؟اگه چیزی هست دعا می کنم هر چه زودتر بازم لبخند رو لبات نقش ببنده.

makita پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ق.ظ http://www.parsfriends.mihanblog.com

اپم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد