من یک زنم...زنی فرو خفته در احساسات زلال و بی آلایش خود...زنی گمشده در گذر زمان...زنی از یاد رفته از یادهای پر تکرار زمان...می خواهم بمانم...می خواهم باشم...می خوام خود را در نیای مجازی ثبت کنم. هر چند هرگز در این دنیای حقیقی نبودم و....
ادامه...
شرمنده ام گفته بودم دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم گفته بودم غبار قدیمی تقویم را ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم گفته بودم صدای سرد سکوت این سالها را با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم اما دوباره دل دل این دل درمانده تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد هی همیشه همسفر حدود تنهایی بگذار که دفتر دریا هم گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد