روزها از پی هم گذشتند...
یکی پس از دیگری....
ساعت ها ودقایق و لحظه ها هم بی تو گذشتند
یکی پس از دیگری..
دیگر خاطرم نیست کی وارد زندگیم شدی؟
دیگر به یادم نمی آید تو خواهی آمد...
وعده ها از پس هم
وعده
وعده
وعید
کاش می دانستی این تکرارهای پی در پی، این وعده های بی سرانجام، این روزهایی که نیامده ، می روند چطور فرسوده ام کردند
آن قدر که که بوی کهنگی لاشه ام مرا نیز می آزارد...
مرا ببخش که دیگر آمدنت را باور ندارم
مرا ببخش که همه ی باورهایم مثل تن و روح و جانم فرسوده
مرا ببخش که دیگر توانی برای باور وعده های بی سرانجامت ندارم...
زیبا بود و غمگین
سلام دوست من.
زیبا بود.مرسی.
وعده!وعده!وعده!تو کتابی از پائولو خوندم به وعده ها اعتماد نکن!کاری که می دونی درسته رو انجام بده و منتظر وعده ها نایست!اگه دوست داشتی راجع به مطلب "حسی که یک ساله شد!..." نظر بده.مرسی.[گل]
سلام متن قشنگی بود
من یه وب جدید ساختم
خوشحال میشم به وبم سر بزنی
با تبادل لینک موافقی؟
اگه موافقی بیا وبم و بگو با چ اسمی لینکت کنم
سلام
من اپم!
خوشحال میشم بیای و نظر بدی!
منتظرما!
با افتخار دعوتید