من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

تو آمدی

تو آمدی...

باز بی صدا و بی نجوا و بی خش خش برگی...

پاییز نبود

می دانم...

اما عادت کرده ام که هنگامه ی  آمدنت، خش خش برگها را نوازشگر باشند.

...

آمدی مهر ورزیدی

و مرا بیش از پیش پاییزی کردی

...

دوست خوب و کم فروغم

حالا که امدی بگو: کی خواهی رفت؟

تا بدانم زمان رفتنت را به انتظار بنشینم و دقیقه شماری کنم

برای بازگشت بی صداتر از فریادت

...

سکوتی که بین ما حاکمه رنج آوره

اما

گرمی بخشه

چون هستی و ساکتی...

...

شاید سرگرم دوستان مجازیت هستی

شاید سرگرم دنیای مجازی هستی

یا اونچه که نامش را جدیدترین تکنولوژی نامیده اند.

همه چیز مبارکت...

انتظاری ندارم

فقط شاد باش

به شادی تو شادم

و دستان کسی که شادت می کند را می بوسم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد