من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

آن هنگام...


آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن
پرنده در قفس .... زیبا نمی خواند
گرچه برایت تمام لحظه ها رانغمه خوانی کند
..بگذار برود
تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .صبور باش و رهایش کن
گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد
یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست
 

ادامه مطلب ...

آیه خانوم



سه ساله آیه خانوم در ذهن و روح  وزندگی من و ما شکل گرفته...

ماه رمضان سه سال پیش بود...

می خواستم اینجا به "آیه جون" بگم:در فکر و روح و ذهن و یاد و خاطر من و ما زنده ای...

به یادتیم که تولدت معنویت را در ذهن و یادمان را جشن گرفتیم.

آیه عزیز، هرگز ندیدمت...ندیدیم...

ولی تا ابد با ما خواهی بود...

دوستت داریم، به یاد کسی که نام و یاد ترا  در زندگی من و ما متبلور کرد...

نامت تا ابد جاویدان خواهد ماند.

این روزهای بارانی...

این روزهای بارانی دلم در هوای زیباترین  روزهایی که می توانست باشد و نیست، در هوای پاکترین نفس هایی که می توانست کشید، زیباترین خاطرات که می توانست نقش گیرد و...

نیست....

به اندازه ی قطره قطره بارانی که این روزها اندکی از عطش و گرمای درونم را کاست انتظاری را تجربه کردم برای کشتن لحظه لحظه روزهایی که می توانست نباشد اما هست...

این روزهای بارانی

حتی عصرهای گرم و شرجی کنار دریا

فقط به کشتن دقایقی گذشت که باید بود، اما نبود...


ببار باران...


ببار...


صدایت بارشت شاید فریاد های در گلو خفته ی من باشد...

کنار پنجره به تماشایت می نشینم.


به یاد تمام روزهایی که باریدی و من نظاره گرت بودم...

دقایق اکنونم چقدر شبیه تمام دقایق زندگیم هست...

و

خواهد بود...