من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

با زکن پنجره را...

باز کن پنجره را و به مهتاب بگو

صفحه ذهن کبوتر آبی ست

خواب گل مهتابی ست

ای نهایت در تو

ابدیت در تو

ای همیشه با من

تا همیشه بودن

بازکن چشمت را تا که گل باز شود

قصه زندگی آغاز شود

تا که از پنجره چشمانت

عشق آغاز شود

تا دلم باز شود

 

دلم اینجا تنگ است

دلم اینجا سرد است

فصلها بی معنی

آسمان بی رنگ است

سرد سرد است اینجا

باز کن پنجره را

باز کن چشمت را

گرم کن جان مرا

 

ای همیشه آبی

ای همیشه دریا

ای تمام خورشید

ای همیشه گرما

سرد سرد است اینجا

باز کن پنجره را

ای همیشه روشن

باز کن چشم به من

این روزهای بارانی...

این روزهای بارانی دلم در هوای زیباترین  روزهایی که می توانست باشد و نیست، در هوای پاکترین نفس هایی که می توانست کشید، زیباترین خاطرات که می توانست نقش گیرد و...

نیست....

به اندازه ی قطره قطره بارانی که این روزها اندکی از عطش و گرمای درونم را کاست انتظاری را تجربه کردم برای کشتن لحظه لحظه روزهایی که می توانست نباشد اما هست...

این روزهای بارانی

حتی عصرهای گرم و شرجی کنار دریا

فقط به کشتن دقایقی گذشت که باید بود، اما نبود...


ببار باران...


ببار...


صدایت بارشت شاید فریاد های در گلو خفته ی من باشد...

کنار پنجره به تماشایت می نشینم.


به یاد تمام روزهایی که باریدی و من نظاره گرت بودم...

دقایق اکنونم چقدر شبیه تمام دقایق زندگیم هست...

و

خواهد بود...

امشب که یاد من نیستی بگذار برایت ترانه ای بخوانم...

از آدمکی برفی که در حسرتت آب شد وتو چشمهای خیسش را به آستین پیراهنت دوختی....

دردنوشت...

این درد نوشت ها
نه دلنشین اند نه زیبا
اینها یک مشت حرف ِ زخم خورده ی بغض دارند
که نشانی دردناک
از یک عشق ناکام دارند
و تنها مخاطبشان
غایب است !!

اگر...

اگر رفتی برو...

برو بسلامت...

اما

گاهی در برابرخاطرات توقف کن...

آدما...

 
آدمـــ ها هـــرگـز کســانی را کــــــــــــه دوســت دارنــــد

فـراموشـــــ نمی کُنـــــــند

فقــــــط عـــادتــــــ می کُـــــنــند

کــــــــــه دیـــــگــر کِــــــنارشــــان نـــــباشـــــند !

می گفت...

می گفت :
پایِ رفتن ندارم
با سر رفت ... !

دوست

من درد تو را زدست آسان ندهم...

دل برنکنم زدوست تا جان ندهم...

از دوست به یادگار دردی دارم...

کان درد به صد هزار درمان ندهم...

ترانه ی سلام از فریدون آسرایی

یکی از ترانه های ایرانی که سخت شیفته اش هستم آهنگ سلام از فریدون آسرایی هست.

خیلی از شنیدنش احساس خوبی به من دست می ده. تقریبا همه ی ترانه هاشو دوست دارم اما این یکی رو از همه بیشتر...

.

.

.

.

بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت و سردی


خودت آرامشم بودی، خودت دلواپسم کردی


ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه


چقد باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه؟


تو روز  و روزگار من بی تو روزای شادی نیست


تو دنیایی منی اما به دنیا اعتمادی نیست...


سلام ای ناله بارون

سلام ای چشمای گریون
سلام  روزهای تلخ
هنوزم دوسش دارم
سلام ای بفض تو سینه
سلام ای آه آیینه
سلام شب های دل کندن
هنوزهم دوستش دارم


نمیدونی تو این روزا چقد حالم پریشونه

دلم با رفتنت تنگ و دلم با بودنت خونه
خرابه حال من بی تو، نمیتونم که بهتر شم
تو دستای تو گل کردم بزار با گریه پرپر شم
یه بی نشونم تو این خزون یه بیقرارم یه نیمه جون

منو از خودت بدون...

دانلود


دانلود


تبریک

بیشتر از 48 ساعت... بزار دقیقتر بگم:54 ساعته که هیچ خبری ازت ندارم. نه زنگی و نه پیامی... مثل اینکه تصمیم خودتو گرفتی...اینبار جدی تر از همیشه...

خوشحالم که تونستی تصمیمتو بگیری، بخدا، به جون عزیزانم تحسینت می کنم که مثل من بی اراده نیستی، جدیتت قابل ستایشه...

من هزار بار گفتم و یکبار نتونستم بخاطر احساسی که بهت داشتم تصمیم روعملی کنم... باورم نمیشد اینبار هم اشتباه کردم. یه جور خود فریبی بود....می دونی از فریب خودم لذت میبردم///

تو هرگز سه لکه ای که بر دستم ایجادکردم رو ندیدی که یادم نره با من چطور رفتار کردی و هر بار بخشیدم و باز پذیرای تو بودم...حتی درد و سوزش اون هم نتونست منو پایبند تصمیماتم کنه.

حالا بخاطر این اراده ات، بخاطر راهی که انتخاب کردی بهت تبریک میگم. همیشه شک داشتی به جایی که گیر کرده بودی. امیدوارم اینبار اونقدر اراده داشته باشم که مسیرت رو نبُرم و بزارم راهی رو که داری میری ادامه بدی و بری...

بخدا، به ولای علی، برات بهترین ها رو آرزو می کنم.


...


تصاویری دردناک از اعتیاد زنان/ +16



زن؟؟؟ان چهره زیبای و فتانه ی تو کو؟؟؟


به کدامین بهانه تمام زیبایی و صفات  زنانگی ات را ارزان فروختی برای لحظه ای سرخوش بودن؟

زن؟؟ وقتی  که تو و امثال تو را می بینم از زن بودنم عارم می آید...


48 ساعتِ تلخ

معتقدم خیلی از اتفاقات روزمره، اشارتی کوچک اما هشداری بزرگ است برای اینکه لحظه لحظه ی زندگی را دریابیم برای دقایقی که می توانی باشی در لحظاتی که بودی...

حادثه ی تلخ اخیر، دقایق بودنمان را هشدار داد و امکان هر لحظه نبودن...

.

.

.

ساعات تلخ بیمارستان، به مثابه ی بودن در تونلی تاریک و سرد بود که زمان در آن یخ زده بود و دقایق گویی قصد ورق خوردن نداشت...

بالاخره با تمام افت و خیزها،ترس و دلهره ها،اشک ها و لبخند های تلخ، دعا ها و امین گفتن ها طی شد...

خدای بزرگم شکرت...هزاران بار شکرت...

خدایا به من قدرت ایستادن بر این زانوان خسته و لرزان را بده و بزار این دوش خسته توان بارهای سنگینی که بر آن می گذاری را داشته باشد.

و سپاس

برای اینکه همه چیز بهانه ای شد تا انسان هایی بیایند و در بخشی از خاطرات و زندگی و یادم برای همیشه جاویدان بمانند.


خدای بزرگ به حرمت این دقایق معنوی:

- به زن کرد ایلامی توان بده تا با پاهای بدون انگشت به جرم ابتلا به دیابت (خواسته یا ناخواسته)را بپذیرد...ترس و هراس و اشکش که توام با غرور و صلابتی ستودنی بود برای همیشه در یادم نقش بست خدای بزرگ به این زن کمک کن تا در این بحران بی انگشتی نیازمند دیالیز دوباره هم  نباشد.

- به زن لاهیجانی که بعد از 17 سال  پستان دومش را هم به تیغ جراحی سپرد تا برای همیشه بی نیاز از درد سرطانی اش باشد توان بده تا نقص بزرگ زنانگی اش به توان مضاعف برای ستایش تو وراضی بودن به رضایت بدل کند.

- به پیرزن زیبایی که به او لقب ملکه برفی دادم توان بده تا با زخم عمیق بسترش کنار بیاید و الزایمرش او را از یاد و خاطرات روزهای خوش زندگی، عشقبازی ها و عشقورزی هاو...دور نکند تا آرامتر از آرامش ذاتی اش این دنیای رنگین و تو خالی را ترک کند.

- الهی به همه و همه ی  بیماران شفای عاجل عنایت فرما/.


برای تو: ممنون که دوبار تماس گرفتی و لطف کردی و گفتی اگه کمکی نیاز دارم از تو  بخواهم. ممنون.....اما اعتراف می کنم صدایت و مهربانیت دیگر عطر و بوی گذشته را نداره.



ترانه ی"کهکشان های عشق"

امروز بارها و بارها این ترانه رو گوش دادم...نمی دونم چرا سیر نمیشم. روحم ولعی عجیب برای شنیدن دوباره اش داره...

راستی؟ نگفتی چرا؟؟؟؟




دیدمت...

آهسته پرسیدمت...

خواندمت....

بر ره گل افشاندمت....

آمدی....

بر بام جان پر زدی....

همچون نور...

بر دبده بنشاندمت...

بردمت تا کهشان های عشق....

پر کشان تا بی نشان های عشق...

گفتمت افتاده ام در پای عشق...

زندگیست رویای زیبای عشق....

می روی...

چون بوی گل از برم...

رفتنت کی می شود باورم؟؟؟؟

بوده ای چون تاج گل بر سرم....

تا ابد یاد تو را می برم...

چرا؟

تمام امروزم به دیروز پیوند خورد... و باز یک سوال؟؟....

چرا وقتی برگشتی ................................................................؟؟؟


تفکر اینکه با تماسم به تو خودم رو به تو تحمیل کردم سخت داره رنجم میده و هیچ چیز هم نمی تونه آرومم کنه...



حکایت کفش های تابستانی من

مدتی بود پاهام به شدت درد میکرد...کمتر میگفتم و بیشتر درد می کشیدم...

کفشم مناسب فعالیت های اجتماعی ام دراز مدت روزانه ام نبود...


خواست برایم به مناسبت......._مهم نیست چه مناسبتی؟ برای هدیه دادن که بهانه لازم نیست_هدیه ای بخرد...گفت:کفش تابستانی؟

پذیرفتم و تحسینش کردم بخاطر این توجه ستودنی اش...


من رفتم کفش اسپرت انتخاب کردم چون حس کردم چندان از پاشنه 5-7 سانتی های من خرسند نیست .  او با وجود بیش از هزار کیلومتر فاصله، برایم پولش را ارسال کرد...


خیلی ذوق زده بودم. عین کودکی که شکلاتی بهش داده باشین...


ولی؟...

من اون کفشو نپوشیدم...تمیزش کردم و در جا کفشی گذاشتمش...



آخه بعد از اون خرید مجازی رفت... و من منتظر بازگشتش ماندم ....

او دیروز آمده بود...

چه بیصدا امد...

کفش زیبای تابستانی من؟

بپوشمت؟