من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

این روزهای بارانی...

این روزهای بارانی دلم در هوای زیباترین  روزهایی که می توانست باشد و نیست، در هوای پاکترین نفس هایی که می توانست کشید، زیباترین خاطرات که می توانست نقش گیرد و...

نیست....

به اندازه ی قطره قطره بارانی که این روزها اندکی از عطش و گرمای درونم را کاست انتظاری را تجربه کردم برای کشتن لحظه لحظه روزهایی که می توانست نباشد اما هست...

این روزهای بارانی

حتی عصرهای گرم و شرجی کنار دریا

فقط به کشتن دقایقی گذشت که باید بود، اما نبود...


ببار باران...


ببار...


صدایت بارشت شاید فریاد های در گلو خفته ی من باشد...

کنار پنجره به تماشایت می نشینم.


به یاد تمام روزهایی که باریدی و من نظاره گرت بودم...

دقایق اکنونم چقدر شبیه تمام دقایق زندگیم هست...

و

خواهد بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد