رنج کشیدن رفیق دیرینه من...مانوسیم با هم...همدمیم و همراز یکدیگر...
باری...
رنج میکشم بخاطر بودن هایی که می توانست باشد و نیست...
رنج می کشم از حضور گرمی که می توانست جانبخش روح و جانم باشد و نیست....
رنج می کشم سایبانی که می توانست از سوزاندن و سوختنم جلوگیری کند و نیست...
رنج می کشم از ایمانی که می توانست باشد و نیست...
رنج می کشم از اعتمادی که می توانست باشد و نیست....
رنج می کشم از اینهمه شک و تردید...
...
با اینهمه من درونیم، خود واقعی ام، از اینهمه احساس شک کردن به احساس تو بیزارند....
جالبه