من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

باورم نیست...

باورم نیست اینهمه تنهایی پررنج...

باورم نیست اینهمه دانه های نور را زیر ماه پنهان کردن...

باورم نیست نوازشهای دستی که آن را تنها نوازشگر روح و جانم می دانستم...

باورم نیست قلبی که هرگز مال من نبوده...

سرانگشت پر مهری که هیچوقت به اشارتی بر جسم و جان بیروح من به نوازش ننشست...

دستانی که روزی معبد عشق بود و اینک سایه سر کسانی که همیشه بودند و من نمی دانستم.

.

.

.

باورم نیست مرگ من...

باورم نیست نبودن تو....

باورم نیست ضجه های بی صدای من و بی اعتنایی ها بی نهایت تو


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد