-
سخت بود...
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 20:36
سخت بود.. فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش میکردم... ایلهان برک
-
آنچه که شکست...
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 22:09
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم... مارگریت میچل
-
سیزده بدر؟؟!!!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 12:04
سیزده بدر هم گذشت... و من با خود می اندیشم آیا نحسی های سیزده زندگی من هم خواهد گذشت؟ پایانی خواهد داشت؟ ... و من در سیزدهمین روز سال جدید آرزو می کردم حوادث ماههای آخر زندگیم بزرگترین دروغ سیزده زندگی من بود...و صبحی از خواب بر می خاستم و میدیدم همه چیز یه کابوس تلخ بود و حقیقت نداشت...
-
رفت...
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 16:33
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت! "هوشنگ ابتهاج"
-
این خانه خالی است...
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 00:40
This room is bare این خانه خالی است This night is cold این شب سرد است We're apart ما جدا افتاده ایم and I'm growing old و من پیر می شوم But while we live, اما وقتی زنده ایم we'll meet again. باز همدیگر را خواهیم دید So then my love پس آنگاه , عشق من we may whisper once more شاید باری دیگر نجوا کنیم It's you I adore....
-
وقتی که می رفتی ...
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 23:52
وقتی که می رفتی ... بهار بود تابستان که نیامدی ... پاییز شد پاییز که برنگشتی ... پاییز ماند زمستان که نیایی ... پاییز می ماند تو را به دل پاییزی ات فصل ها را به هم نریز ... "عباس معروفی"
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 20:58
-
گویه ای از شل سیلور استاین
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 22:40
از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است، کاری ندارم به جز راه رفتن! راه می روم تا فراموش کنم راه می روم می گریزم دور می شوم دوست ام دیگر برنمی گردد، اما من حالا دونده دوی استقامت شده ام.... شل سیلور استاین
-
"ماهکِ" من
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 15:12
به خیالم تعطیلات 92را طوری دیگر خواهم گذراند... به خیالم این روزها میشود زیباترین روزهای زندگی سراسر تلخ و رنج... آنقدر زیبا که تیرگی دیگر روزها رامی زدود از ذهن و دل و یادم... به خیالم همه ی آن دلشوره ها و تشویش ها پایانی خواهد داشت با طلوع او... نمی دانستم "ماهکِ" من در برابر لایتنهایی خلاء و تاریکی زندگی...
-
برای تو...
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 22:56
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببیند. گوشی که صداها و شناسهها را در بیهوشیمان بشنود برای تو و خویش، روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوئیم. (مارگوت بیکل - ترجمه آزاد...
-
آرزو می کنم برایت...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 10:26
آرزو می کنم در این واپسین روزهای سال، زیباترین غروب روتجربه کنی و در پس آن زیباترین طلوعی که بیانگر آغازی نو و سالی نو هست... آرزو می کنم در این سال نو در کنار خانواده ات زیباترین دقایق رو داشته باشی... آرزو می کنم تمام بدیها و تاریکی ها از تو و زندگی ات دور باشند. آرزو می کنم سفرهای بی پایانت، پایان یابد و مامن و...
-
حس شک...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 10:21
رنج کشیدن رفیق دیرینه من...مانوسیم با هم...همدمیم و همراز یکدیگر... باری... رنج میکشم بخاطر بودن هایی که می توانست باشد و نیست... رنج می کشم از حضور گرمی که می توانست جانبخش روح و جانم باشد و نیست.... رنج می کشم سایبانی که می توانست از سوزاندن و سوختنم جلوگیری کند و نیست... رنج می کشم از ایمانی که می توانست باشد و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 11:39
-
...
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 11:37
-
باورم نیست...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:51
باورم نیست اینهمه تنهایی پررنج... باورم نیست اینهمه دانه های نور را زیر ماه پنهان کردن... باورم نیست نوازشهای دستی که آن را تنها نوازشگر روح و جانم می دانستم... باورم نیست قلبی که هرگز مال من نبوده... سرانگشت پر مهری که هیچوقت به اشارتی بر جسم و جان بیروح من به نوازش ننشست... دستانی که روزی معبد عشق بود و اینک سایه سر...
-
دل نیست کبوتر
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 01:11
از سر کـوی تو با دیـــده تر خواهم رفت چهـره آلـوده به خوناب جگـر خواهـم رفـت ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
-
من چه می دانستم؟؟؟
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 22:49
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند...! حمید مصدق
-
.
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 19:20
-
یادداشتی از نلسون ماندلا
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 22:06
من باور دارم ... که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آنها همدیگر را دوست ندارند نیست. و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آنها همدیگر را دوست دارند نمىباشد. من باور دارم ... که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم. من باور دارم...
-
...
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 17:48
-
...
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:36
بخشش کنید اما نگذارید از شما سوء استفاده شود... عشق بورزیداما نگذارید با قلبتان بد رفتاری شود... اعتمادکنیداما ساده و زودباور نباشید....
-
گویه ای از کافکا
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:19
من پیوسته از تو گریخته ام و به اتاقم،کتابهایم،دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائیم پناه برده ام.قبول دارم که کله شق بودم.اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی... اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری،دوم آنکه من مقصرم و سوم با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی!!! فرانتس کافکا
-
رها کن مرا....
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:15
رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده است یعنی رسیدن به این درک که برخی آدمها بخشی از سرنوگذشتتان هستندنه بخشی از سرنوشتتان....
-
اگر کسی...
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:13
اگر کسی بخواهد بخشی از زندگی شما باشد، حتما خواهد بود. پس برای کسی که هیچ تلاشی برای ماندن نمی کند خودت را به زحمت نینداز تا جایی را برایش نگه داری....
-
آن هنگام...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 17:49
آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن پرنده در قفس .... زیبا نمی خواند گرچه برایت تمام لحظه ها رانغمه خوانی کند .. بگذار برود تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .صبور باش و رهایش کن گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست گمان نبر که دانه های رنگارنگ دل ، طبیعت...
-
کاش...
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 19:49
کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... !
-
سخنان متفاوت بزرگان درباره زنان...
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 23:57
زن شاهکار خلقت است برنارد شاو زیباترین خوی زن ، نجابت اوست ارد بزرگ در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل مالرب تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است امرسون زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست آناتول فرانس اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ ناپلئون مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان...
-
جملات نغز
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 17:59
جمله “به تو افتخار می کنم” همان قدر به مردان انرژی می دهد که جمله “دوستت دارم” به زنان . .. زنها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری بدان که درون آنها جای گرفته ای . . از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید،آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان می کنند ! (شکسپیر)
-
از صادق هدایت...
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 22:49
چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! .آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت...
-
تو آمدی
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 00:06
تو آمدی... باز بی صدا و بی نجوا و بی خش خش برگی... پاییز نبود می دانم... اما عادت کرده ام که هنگامه ی آمدنت، خش خش برگها را نوازشگر باشند. ... آمدی مهر ورزیدی و مرا بیش از پیش پاییزی کردی ... دوست خوب و کم فروغم حالا که امدی بگو: کی خواهی رفت؟ تا بدانم زمان رفتنت را به انتظار بنشینم و دقیقه شماری کنم برای بازگشت بی...