من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

من یک زنم...

روزنوشت های یک زن...

حکایت کفش های تابستانی من

مدتی بود پاهام به شدت درد میکرد...کمتر میگفتم و بیشتر درد می کشیدم...

کفشم مناسب فعالیت های اجتماعی ام دراز مدت روزانه ام نبود...


خواست برایم به مناسبت......._مهم نیست چه مناسبتی؟ برای هدیه دادن که بهانه لازم نیست_هدیه ای بخرد...گفت:کفش تابستانی؟

پذیرفتم و تحسینش کردم بخاطر این توجه ستودنی اش...


من رفتم کفش اسپرت انتخاب کردم چون حس کردم چندان از پاشنه 5-7 سانتی های من خرسند نیست .  او با وجود بیش از هزار کیلومتر فاصله، برایم پولش را ارسال کرد...


خیلی ذوق زده بودم. عین کودکی که شکلاتی بهش داده باشین...


ولی؟...

من اون کفشو نپوشیدم...تمیزش کردم و در جا کفشی گذاشتمش...



آخه بعد از اون خرید مجازی رفت... و من منتظر بازگشتش ماندم ....

او دیروز آمده بود...

چه بیصدا امد...

کفش زیبای تابستانی من؟

بپوشمت؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد