-
بازگشته
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 10:52
هر چه از دیروز دورتر میشوم، درد توهینی که به من کردی عمیق تر و زخمش چرکین تر میشود دوست عزیزم... برای بازگشتت دقیقه شماری می کردم نازنین نمی دانستم برگشتی و ذره ای ارزش نداشتم تا بخواهی بگویی که آمده ای....پیامی، خبری، زنگی، تک زنگی؟؟؟...چرا؟ جواب چرای آن از دیروز تا حالا صد بار از خودم خواستم...ولی اونی که باید جواب...
-
آدمهای مجازی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 14:44
یادمان باشد... یادمان باشد آدمهای مجازی ، حتی اگه بخوای به دنیای حقیقی و خصوصی ات دعوتشون کنی...حتی اگر بخوای سهامدار تمام روزها و خاطرات گذشته و حال و آینده اش بکنی، حتی اگر دنیا دنیا احساس به پاشون بریزی، حتی....باز هم مجازی اند. قلبشان، روحشان،احساسشان، عشقشان، دوست داشتن شان، حتی دلتنگی شان، از جنس مجازی هست......
-
آهنگ:"لباس نو" از چاووشی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 14:25
هیچ وقت یادم نمیره... شب عید 91،وقتی به طور کاملا اتفاقی این اهنگ رو از تلویزیون شنیدم...چه حالی به من دست داد؟ به یاد کسی که چهار سال انتظارشو کشیدم... به یاد کسی که این سالها منتظر حضور پررنگش در زندگی کمرنگ و خالی و سردم بود... امسال عید باز تنها بودم... تنهاتر از همیشه.... حتی دیگه سایه اش هم کمرنگ تر شده بود. اون...
-
دنیای عشق
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 23:32
مادر ای والاترین رویای عشق مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گاه خستگی هایم توئی مادر ای تنها تر ین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت...
-
مادررررررررر
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 23:30
وقتی که تو 1 ساله بودی، اون (مادر) بهت غذا میداد و تو رو می شست و به اصطلاح تر و خشک می کرد تو هم با گریه کردن و اذیت کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری تو هم این طوری ازش تشکر می کردی که، وقتی صدات می زد، محل نمیگذاشتی و فرار می کردی وقتی که 3 ساله بودی،...
-
مادر
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 00:09
مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد وقتی کمی بزرگتر شد ... کیف مادر را خالی می کند تا بسته سیگاری بخرد بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می...
-
شعری از جبران خلیل جبران
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 00:08
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده...
-
3 شعر از پابلو نرودا
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 21:40
اگر اندک . . . اندک . . . دوستم نداشته باشی من نیز تو را از دل میبرم اندک . . . اندک . . . اگر یکباره فراموشم کنی در پی من نگرد زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام ****** مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی دیگران معشوق را مایملک خویش میپندارند اما من تنها میخواهم تماشایت...
-
معنای"مادر"
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 21:54
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN………………… وقتی خیس از باران به خانه رسیدم BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?” برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED” خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL...
-
زن
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 22:20
زن لباسِ سفید ... شب با شکوه عروسی ... بوی خوشِ قرمه سبزی هوسِ شبهای جمعه قرارهایِ تاریکی کوچه پشتی، تویِ یک ماشین نیست زن خون ریزی کمر دردِ ماهانه پوکی استخوان یک زنِ پا بماه حال تهوع استفراغ دردهای زایمان مادر بچهها نیست زن عصایِ روزهای پیری پرستار وقتِ مریضی رفیقِ پای منقل مزه بیار عرق دورههای دوستانه نیست...
-
چرا مردان دروغ می گویند و زنان گریه می کنند
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:29
چرا مردان دروغ می گویند و زنان گریه می کنند Why men lie & women cry نوشته: باربارا پیز [کتابها] , آلن پیز [کتابها] ناشر: آسیم [کتابها] ترجمه: نسرین گلدار [کتابها] , ناهید رشید [کتابها] شابک: 964-8351-71-6 تعداد صفحات: 354 کد کتاب در بخوان: 1105088 اطلاعات چاپ: قطع رقعی/ مصور - 1384 قیمت پشت جلد: 34000 قیمت خرید از...
-
زنان خوب به آسمان می روند زنان بد به همه جا
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:26
یکی از جالب ترین کتاب هایی در حیطه روانشناسی و مشاوره در خصوص زنان مطالعه کرده ام. ضمن معرفی کتاب خواندن آن را به زنان فهمیم و نجیب ایران زمین توصیه می کنم. موضوع: زنان - روان شناسی نویسنده: اوته ارهارت مترجم: پدرام پورنگ ناشر: نسل نواندیش نوبت چاپ: یازدهم تعداد صفحات: 296 صفحه
-
زنی که...
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 19:52
زنی که خداوند او را پیکری زیبا و روح نواز بخشیده است، راستی ای است هم زمان، گشوده و راز آمیز... او را تنها با مهر می توان دریافت و تنها با پاکی می توان لمس کرد. و همین که بخواهیم چنین زنی را وانماییم، گویی چون بخار رنگ می بازد و ناپدید می شود...
-
زنی را می شناسم من...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 23:25
زنی را می شناسم من میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه ولی از خود...
-
جهل و دانایی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 23:23
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است عارف بزرگ -مولانا In the world there is only one virtue and it is knowledge. And only a sin of ignorance great Sufi - Rumi
-
نقبی به کتاب
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 17:55
سالهای مدیدی بود که دیگر رمان نمی خواندم. شاید ایده آل گرایی من، که بسیار زندگی ام را تحت شعاع قرار می داد را در گرو رمان هایی میدیدم که خواندن ان ها بخش انکار ناپذیر زندگی من شده بود... ... اکنون پس از سالهای بسیار طولانی رمانی را از قفسه کتابخانه ام برداشتم و خواندم...بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. باورم نمیشد. چطور...
-
اولین روز کاری سال 91
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 21:42
امروز اولین روز کاری من در سال 91 بود...باز روزکاری من توام بود با بارش باران...البته نه باران خیلی تند...ملایم و مهربان... روز سختی بود ...حدس میزدم تعداد محصل ها کمتر از معمول باشه. روزهایی از این دست همیشه برام ملال آوره... بهر حال روز کاری ام آغاز کردم. برای خودم زیاد دعا کردم تا سال کاری خوبی در انتظارم باشه......
-
تسخیر روح
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 17:29
ای روح زیبا و تشنه ی فضای آرزوهایم، ای که احساساتم را که چون تخمه های گل زیر برف ها خفته بودند، بیدار ساختی و حواسم را چون نسیمی دلکش که نفس های چمنزار را به همراه می آورد، به خود گرفتی و چون برگ درختان به جنبش در آوردی. اگر جامه زمینی به تن داری، بگذار تا ترا ببینم. واگر درجهان بالایی، پلک هایم را فرو بند تا تو را در...
-
مادر و فرزند
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 16:24
در کلبه ای دور افتاده، زنی رانده شده بر بستر بیماری افتاده بود و کودکش را که در قنداقی کهنه پیچیده بود، بر سینه ی آتشینش می فشرد. زن جوانی که سرنوشتش بینوایی و نگون بختی بود و آدمیان او را وانهاده بودند. هیاهوی مردم که در خیابان ها فرو نشست، زن بینوا همدم کوچکش را که خدایانِ آن شب تاریک برایش فرستاده بودند تا بی کار و...
-
دوریس تریتز (الکساندرا) Doris Treitz
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 21:30
خانم الکساندرا در تاریخ 19 می 1942 در Heydekrug آلمان_یکی از شهرهای غرب آلمان_ متولد شد. در بیست سالگی ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد.الکساندرا خیلی زود در عرصه هنر-خوانندگی_ خودنمایی کرد و اوج گرفت. هر چند مرگ زود هنگام وی(سن بیست هفت سالگی) موجب شد نتواند فرصت کافی برای مشهور شدن در عرصه ی جهانی دست یابد. خود من وقتی...
-
مرد و زن
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 18:21
مرد و زنی کنار پنجره ای رو به بهار، نزدیک هم نشسته بودند زن گفت:" تو را دوست دارم. تو همواره زیبا و پولدار و خوش پوش بوده ای." مرد پاسخ داد:"من نیز تو را دوست دارم. تو اندیشه ای زیبا و دل انگیز و چون ترانه ی جاودانه ی رویاهایم بوده ای." اما زن با ترشرویی از او روی برگرداند و گفت: "آقای...
-
تپش ترانه
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 18:15
دو روح وابسته به دیار ستارگان به دیدار یکدیگر آمدند در آسمان و دیده بهم دوختند خاموش و بی زبان مرد آواز نمی خواند اما گلوی آفتاب سوخته اش از ترانه می تپید و زن ایستاده بود و رقص شاد اندام هایش را در خود نهفته داشت... جبران خلیل جبران
-
دل
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 11:56
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد شوری برخاست فتنه ای حاصل شد صد نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد ابو سعید ابوالخیر
-
آلا پوگاچوا
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 23:22
آلا پوگاچوا یکی از معدود خوانندگانی است که علاقه ی عجیبی به صدایش دارم. هر چند آهنگ زیادی از این خواننده ی بسیار خوش صدای روسی ندارم، اما همین چند آهنگ کفایت می کنه تا برای من صدایش جلوه زیباترین و آسمانی ترین صدا باشد. بیوگرافی آلا پوگاچوا آلا پوگاچوا (به روسی: Алла Пугачёва) زادهٔ ۱۵ آوریل ۱۹۴۹ در مسکو خواننده و...
-
قمار زندگی
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 20:59
تام استاپارد، نویسنده شهیر تئاتر اهل چک معتقداست: "زندگی قماریست با احتمال باخت بسیار بالا، اگر قرار به شرط بندی بود کسی شرط نمی بست." . . . هرگز تصورنمی کردم روزی برسد که من، یک تنه بخواهم از پس سونامی وحشتناک یک زندگی برآیم. روزی برسد که من بخواهم تنها از عهده تعداد زیادی مهمان برآیم. . . . دیشب کلی مهمان...
-
هر شب
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 20:33
هر شب به یادت چراغ دل برمی افرزوم تنها چو شمعی به داغ دل، بی تو می سوزم
-
گویی تکه ای از وجودم ...
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 20:02
گویی تکه ای از وجودم را جایی گذاشته ام.... هربار که این احساس به من دست میده ناخودآگاه به حس مشترکم با "شل" می اندیشم، و یاد "قطعه گمشده"ی " شل سیلور استاین" می افتم.... اما من مثل "شل" به دنیا نگاه نمی کنم. جای خالی اون قطعه رو همیشه و هر جای زندگیم حس می کنم.... . . . دیشب...
-
اگر می دانستم....
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 19:42
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا...
-
درباره ی "فریدا کالو"
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 13:50
همیشه از تماشای یک تابلوی نقاشی بی نظیر لذت بردم و نگاهم را سخت مجذوب خودش کرده. اما هیچوقت این لذت تماشای یک تابلوی نقاشی از جنبه ی هنری آن نبوده چون واقعا نمی دونستم زوایای هنری و آیتم های امتیاز به تابلوی نقاشی چیه؟ راحت تر بگم ممکنه من از تماشای یه تابلو نقاشی لذت تام ببرم ولی اون تابلو کمترین ارزش هنری نداشته...
-
آغاز روز چهارم سال 91
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 23:47
به همین راحتی...4 روز گذشت...روزهای دیگر هم سریع تر از این خواهد گذشت؟در سالی که گذشت، وقتی صفحه صفحه روزهایش را ورق می زنم، می بینم که هیچی نداشتم و نتوانسته ام کاری انجام دهم که در خور و با ارزش باشد... روزهایم را در انتظار تب آلود احساسی بی سرانجام و یک جانبه گذراندم. و دیگر هیچ.... . . . امروز دلم خیلی گرفت...سر...