-
روزهای بی تو
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 01:01
روزها از پی هم گذشتند... یکی پس از دیگری.... ساعت ها ودقایق و لحظه ها هم بی تو گذشتند یکی پس از دیگری.. دیگر خاطرم نیست کی وارد زندگیم شدی؟ دیگر به یادم نمی آید تو خواهی آمد... وعده ها از پس هم وعده وعده وعید کاش می دانستی این تکرارهای پی در پی، این وعده های بی سرانجام، این روزهایی که نیامده ، می روند چطور فرسوده ام...
-
مهم نیست...
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 13:27
مهم نیستــــ اگر انـسـان بـرای کـسی که دوسـتـش دارد غـرورش را از دستـــــ بـدهـد ؛ امـا فـاجـعـه اسـتــــــ اگر بـه خـاطـر حـفـظ غـرور ، کـسی را که دوسـتـــــ دارد از دستـــــ بـدهـد . ویـلـیـام شکـسـپـیـر
-
همیشه...
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 13:25
هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آنـرا بـنـویـسی چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آنـرا امـضـاء کـنـی وچـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی " نـاپـلـئـون بـنـاپـارتـــــــ "...
-
وفا نکردی
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 22:26
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم چو...
-
آیه خانوم
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:27
سه ساله آیه خانوم در ذهن و روح وزندگی من و ما شکل گرفته... ماه رمضان سه سال پیش بود... می خواستم اینجا به "آیه جون" بگم:در فکر و روح و ذهن و یاد و خاطر من و ما زنده ای... به یادتیم که تولدت معنویت را در ذهن و یادمان را جشن گرفتیم. آیه عزیز، هرگز ندیدمت...ندیدیم... ولی تا ابد با ما خواهی بود... دوستت داریم،...
-
دو شعر از"توماس ترنسترومر"
شنبه 31 تیرماه سال 1391 23:05
توماس ترنسترومر (Tomas Gösta Tranströmer) شاعر سرشناس سوئدی در سال 1931 در استکهلم متولد شد. اشعار این شاعر مطرح پس از جنگ جهانی دوم به شصت زبان زنده دنیا ترجمه شده اند. نگاه سورئال در آثار این شاعر مشخص و هویدا است. او در سال 2011 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات گردید. دو شعر «شور و نشاط» و « خط آهن» از میان اشعار...
-
زندگی کن
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 00:08
زندگی کن ولبخند بزن به خاطر آنهایی که ازنفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند وبایادت خاطره می سازند. نمیدانم درزندگیت "بهترین" چگونه معنا می شود من همان بهترین را برایت آرزومی کنم...
-
...
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:44
اینهمه شکستن سهم من نبود...دل به گریه بستن سهم من نبود
-
بدهکاریم به هم...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 18:08
بدهکاریم به یکدیگر، به اندازه تمام دوستت دارم های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان مانده اند و ما آنها را بلعیده ایم تا نشان دهیم مرد هستیم...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 10:16
خورشید فرو خفته در ابرهای تیره و تار! زلالیت آبی آسمان بی تلالو نورت همواره تاریک تر از شبان یلدایی است... بتاب بر همه ی کسانی که آن پشت پشت آن کوههای بلند با نور و گرمایت جان می گیرند... من اینطرف در این تاریکی خوف آور تسلیم تقدیرم... تولدت مبارک... این تبریک با بیانی ناقص تقدیم به کسی که هرگز به من نیاز نداشت اما...
-
تو به من خندیدی...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 13:45
شعر زیبای حمید مصدق از زبان جوانی شیدا و پاسخ بی نظیر فروغ فرخ زاد از زبان معشوق او رو حتما خوندید. اما تا حالا به این فکر کردید که شاید باغبان پیر هم حرفی برای گفتن داشته...؟ شعر سروده حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب...
-
قصد طلاق...
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:22
مردی کت و شلواری با کراواتی زیبا ، قصد طلاق دادن زنش رو داشت . دوستش علت رو جویا شد و مرد پاسخ داد: این زن از روز اول همیشه می خواست من رو عوض کنه. منو وادار کرد سیگار و مشروب رو ترک کنم ... طرز پوشیدن لباسم رو عوض کرد ، و کاری کرد تا دیگه قماربازی نکنم، و همچنین در سهام سرمایه گذاری کنم و حتی منو عادت داده که به...
-
یادت ای دوست بخیر
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:12
یادت ای دوست بخیر بهترینم خوبی؟ خبری نیست ز تو ؟ دل من می خواهد که بدونی بی تو که دلم اندازه دنیا تنگ است می سپارم همه زندگیت را به خدا خود را به که بسپارم ؟ وقتی که دلم تنگ است پیدا نکنم همدل دل ها همه از سنگ است گویا که در این والی از عشق نشانی نیست گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است saeedbizar.persianblog.ir
-
همیشه
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:00
همیشه به انتهای گریه که می رسم صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم صدای غروب غزال ها را صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن آرام تر که شدم شعری از دفاتر دریا می خوانم و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق خیره میشوم در برودت این همه حیرت کجا مانده یی آخر ؟ یغما گلرویی
-
شرمنده ام...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 23:55
شرمنده ام گفته بودم دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم گفته بودم غبار قدیمی تقویم را ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم گفته بودم صدای سرد سکوت این سالها را با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم اما دوباره دل دل این دل درمانده تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد هی همیشه همسفر حدود...
-
با زکن پنجره را...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA باز کن پنجره را و به مهتاب بگو صفحه ذهن کبوتر آبی ست خواب گل مهتابی ست ای نهایت در تو ابدیت در تو ای همیشه با من تا همیشه بودن بازکن چشمت را تا که گل باز شود قصه زندگی آغاز شود تا که از پنجره چشمانت عشق آغاز شود تا دلم باز شود دلم اینجا تنگ است دلم اینجا سرد است فصلها بی معنی...
-
این روزهای بارانی...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:31
این روزهای بارانی دلم در هوای زیباترین روزهایی که می توانست باشد و نیست، در هوای پاکترین نفس هایی که می توانست کشید، زیباترین خاطرات که می توانست نقش گیرد و... نیست.... به اندازه ی قطره قطره بارانی که این روزها اندکی از عطش و گرمای درونم را کاست انتظاری را تجربه کردم برای کشتن لحظه لحظه روزهایی که می توانست نباشد اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 19:19
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 امشب که یاد من نیستی بگذار برایت ترانه ای بخوانم... از آدمکی برفی که در حسرتت آب شد وتو چشمهای خیسش را به آستین پیراهنت دوختی....
-
دردنوشت...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 23:17
این درد نوشت ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف ِ زخم خورده ی بغض دارند که نشانی دردناک از یک عشق ناکام دارند و تنها مخاطبشان غایب است !!
-
اگر...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 23:16
اگر رفتی برو... برو بسلامت... اما گاهی در برابرخاطرات توقف کن...
-
آدما...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 23:11
آدمـــ ها هـــرگـز کســانی را کــــــــــــه دوســت دارنــــد فـراموشـــــ نمی کُنـــــــند فقــــــط عـــادتــــــ می کُـــــنــند کــــــــــه دیـــــگــر کِــــــنارشــــان نـــــباشـــــند !
-
می گفت...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 23:09
می گفت : پایِ رفتن ندارم با سر رفت ... !
-
دوست
شنبه 27 خردادماه سال 1391 20:51
من درد تو را زدست آسان ندهم... دل برنکنم زدوست تا جان ندهم... از دوست به یادگار دردی دارم... کان درد به صد هزار درمان ندهم...
-
ترانه ی سلام از فریدون آسرایی
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 16:37
یکی از ترانه های ایرانی که سخت شیفته اش هستم آهنگ سلام از فریدون آسرایی هست. خیلی از شنیدنش احساس خوبی به من دست می ده. تقریبا همه ی ترانه هاشو دوست دارم اما این یکی رو از همه بیشتر... . . . . بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت و سردی خودت آرامشم بودی ، خودت دلواپسم کردی ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه چقد باید...
-
تبریک
شنبه 13 خردادماه سال 1391 22:59
بیشتر از 48 ساعت... بزار دقیقتر بگم:54 ساعته که هیچ خبری ازت ندارم. نه زنگی و نه پیامی... مثل اینکه تصمیم خودتو گرفتی...اینبار جدی تر از همیشه... خوشحالم که تونستی تصمیمتو بگیری، بخدا، به جون عزیزانم تحسینت می کنم که مثل من بی اراده نیستی، جدیتت قابل ستایشه... من هزار بار گفتم و یکبار نتونستم بخاطر احساسی که بهت داشتم...
-
...
شنبه 13 خردادماه سال 1391 17:16
زن؟؟؟ان چهره زیبای و فتانه ی تو کو؟؟؟ به کدامین بهانه تمام زیبایی و صفات زنانگی ات را ارزان فروختی برای لحظه ای سرخوش بودن؟ زن؟؟ وقتی که تو و امثال تو را می بینم از زن بودنم عارم می آید...
-
48 ساعتِ تلخ
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 23:49
معتقدم خیلی از اتفاقات روزمره، اشارتی کوچک اما هشداری بزرگ است برای اینکه لحظه لحظه ی زندگی را دریابیم برای دقایقی که می توانی باشی در لحظاتی که بودی... حادثه ی تلخ اخیر، دقایق بودنمان را هشدار داد و امکان هر لحظه نبودن... . . . ساعات تلخ بیمارستان، به مثابه ی بودن در تونلی تاریک و سرد بود که زمان در آن یخ زده بود و...
-
ترانه ی"کهکشان های عشق"
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 17:52
امروز بارها و بارها این ترانه رو گوش دادم...نمی دونم چرا سیر نمیشم. روحم ولعی عجیب برای شنیدن دوباره اش داره... راستی؟ نگفتی چرا؟؟؟؟ دیدمت... آهسته پرسیدمت... خواندمت.... بر ره گل افشاندمت.... آمدی.... بر بام جان پر زدی.... همچون نور... بر دبده بنشاندمت... بردمت تا کهشان های عشق.... پر کشان تا بی نشان های عشق... گفتمت...
-
چرا؟
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 22:44
تمام امروزم به دیروز پیوند خورد... و باز یک سوال؟؟.... چرا وقتی برگشتی ................................................................؟؟؟ تفکر اینکه با تماسم به تو خودم رو به تو تحمیل کردم سخت داره رنجم میده و هیچ چیز هم نمی تونه آرومم کنه...
-
حکایت کفش های تابستانی من
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 11:16
مدتی بود پاهام به شدت درد میکرد...کمتر میگفتم و بیشتر درد می کشیدم... کفشم مناسب فعالیت های اجتماعی ام دراز مدت روزانه ام نبود... خواست برایم به مناسبت......._مهم نیست چه مناسبتی؟ برای هدیه دادن که بهانه لازم نیست_هدیه ای بخرد...گفت:کفش تابستانی؟ پذیرفتم و تحسینش کردم بخاطر این توجه ستودنی اش... من رفتم کفش اسپرت...